کد خبر 31031
تاریخ انتشار: ۳ اسفند ۱۳۸۹ - ۱۳:۵۴

انگليسي‌ها دنبال دست نشانده‌اي بودند که بي چون و چرا هرآن‌چه که آن‌ها مي‌خواهند را اجرا کند. آدمي که بي‌سواد و بي‌اطلاع و در سرکوب مخالفان يک جاني تمام عيار باشد.

به گزارش مشرق، برهان نوشت: انگليسي‌ها در آن موقع گرچه سيدضيا را بسيار قبول داشتند ولي چون او تحصيلات داشت و سياست مي‌دانست، نمي‌خواستند او را به عنوان پادشاه انتخاب کنند، انگليسي‌ها دنبال دست نشانده‌اي بودند که بي چون و چرا هرآن‌چه که آن‌ها مي‌خواهند را اجرا کند. آدمي که بي‌سواد و بي‌اطلاع و در سرکوب مخالفان يک جاني تمام عيار باشد.
 

چرا کودتا؟!...
انگليسي‌ها در جنگ جهاني اول و دولت سايه‌اي که «شهيد مدرس» و دوستانش در قم و کرمانشاه تشکيل داده بودند و بعد به خاطر کارهايشان در سقوط کابينه‌ي «صمصام السلطنه» و مهم‌تر از آن، نقش آن‌ها در لغو قرارداد 1919(م) «وثوق الدوله»، ديگر مطمئن شده بودند که براي تأمين خواسته‌هاي‌شان در ايران بايد يک فرد کاملاً دست نشانده و يک دولت بله قربان گو را بر سر کار بياورند. آخر حکومتي که در آن سيدحسن مدرس و امثال آن بتوانند به مجلس راه پيدا کنند که خيلي به درد کشور «روباه پير» نمي‌خورد!. گرچه در همان حکومت هم مجلس پر بود از نماينده‌هاي انگلوفيل و در دولت هم الي ماشاءالله! نوکر انگليس پيدا مي‌شد؛ ولي وجود چند مخالف پر جرأت مثل «مدرس» و «علامه تنکابني» و... کار را براي انگليس سخت مي‌کرد. پس انگليسي‌ها دست به کار شدند تا با يک کودتا حکومتي را برسرکار بياورند و اين‌طوري صداي هر مخالف استعمارِ انگليس خفه شود و نفس هر مبارزي بريده گردد.
دولت فخيمه!! انگليس براي رسيدن به اين منظور دو نفر را احتياج داشت که يکي سياست‌مدار باشد و بتواند کابينه تشکيل دهد و ديگري که نظامي باشد و بتواند با کودتا، کار را در دست بگيرد. اين دو نفر «سيدضيا الدين طباطبايي» و «رضاخان ميرپنج» بودند. دو نفري که با فرماندهي سياسيون و نظاميون انگليسي در سوم اسفند 1299. شمسي کودتا کردند و با ساقط کردن دولت قجري، کابينه‌اي سياه تشکيل دادند و مخالفان را در حبس؛ و در نهايت هم با ساقط کردن سلسله‌ي قاجار، سلسله! پهلوي را بر سر کار آوردند. اما سؤال اصلي اين‌جاست که چرا بعد از کودتا، سيدضيا «سيدضيا شاه» نشد و رضاخان «رضا شاه» شد؟

جعبه‌ي سيگار طلا!
سيدضيا الدين طباطبايي پسر سيدعلي يزدي، روضه خوان مخصوص مظفرالدين شاه قاجار بود. از جواني جذب لژهاي فراماسونري و دستگاه جاسوسي انگستان شد. از همان زمان مدتي به ظاهر کمونيست شده و در خاک روسيه مشغول جاسوسي به نفع انگليسي‌ها بود. بعدش هم که داستان مشروطه خواهي به نفع انگلستان به نتيجه رسيد، جناب سيدضيا به ايران برگشت و روزنامه‌چي شد، پشت سرهم روزنامه «رعد» و «برق» و... منتشر مي‌کرد و هرچه فحش دلش مي‌خواست به مخالفان انگليس مي‌داد و با روحانيت هم که اساسي دشمن بود. انگليسي‌ها خيلي زياد به او اعتماد داشتند و سيدضيا براي‌شان مهره‌ي بسيار مهمي بود؛ تا جايي که «سر ريدر بولارد» سفير انگليس در ايران در سال‌هاي اول حکومت محمدرضا پهلوي، درباره‌ي او گفته است: «سيدضيا براي ما جعبه سيگار طلايي است که انگليس سيگارهاي داخلش را عوض مي‌کند اما هيچ‌گاه دورش نمي‌اندازد...» به خاطر همين هم بود که سيدضيا بعد از اتمام مأموريتش در کودتا با حکم مأموريت جديدي به فلسطين رفت تا با گرفتن پول دلالي از يهوديان صهيونيست انگليسي، زمين‌هايي را که از فلسطيني‌ها خريده بود را به آن‌ها بفروشد. چون در فتواي اوليه‌ي مفتي‌هاي فلسطين[1] فروش زمين به يهوديان حرام اعلام شده بود و انگلستان به يک دلال زمين احتياج داشت و چه کسي بهتر از سيدضيا براي انجام اين مأموريت...

الدرم و بلدرم، هي هي جبلي قلدر...

اما در مقابل سيدضيا، رضاخان ميرپنج يک افسر به شدت قلدر و زورگو بود که نه سواد داشت، نه سياست مي‌دانست و نه خانواده‌ي درست و حسابي داشت. سرپرسي لورين، وزير مختار انگليس در ايران وقتي مي‌خواست در نامه‌اي به لرد کرزن- وزير امور خارجه‌ي وقت انگليس – اطلاع دهد که ژنرال آيرونسايد در ميان نظاميان ايراني يک فرد مناسب را براي اجراي کودتا پيدا کرده؛ در نامه‌اش درباره‌ي رضاخان ميرپنج نوشت: «رضاخان سربازي پرعزم و ماجراجو است که با در نظر گرفتن اصل و نسب و پرورش نازلش طبيعي است که او مردي تحصيل نکرده و کم سواد باشد...» آخر رضاخان پسر قزاق تندخويي بود به نام «عباسعلي خان سوادکوهي» و مادرش پنجمين همسر پدرش بود و در مجموع 32 خواهر و برادر ناتني داشت. پدرش که مرد، مدتي در خانه‌ي دايي زندگي کرد و از او کلي کتک خورده بود و بعد از ازدواج مادرش، از ناپدري‌اش توسري‌هاي زيادي خورده بود. سر همين تبديل شده بود به قزاقي عصبي، زورگو و به قول ايرج ميرزا:
الدرم و بلدرم، هي هي جبلي قلدر از صدق و صفا دورم، هي هي جبلي قلدر

گماشته‌اي که انگليسي‌ها مي‌خواستند...
آيرونسايد وقتي براي انجام کودتا رضاخان را پيدا کرد و او را مناسب تشخيص داد، چون شخصيت او را فوق العاده ياغي و سرکش ديد؛ دو شرط برايش گذاشت که تا رسيدن به تهران و انجام کامل کودتا، رضاخان بايد به آن عمل مي‌کرد. آن دو شرط اين بود، اول اين‌که رضاخان نبايد از پشت به قواي آيرونسايد حمله کند! و دوم اين‌که بعد از کودتا احمدشاه به هيچ وجه نبايد سرنگون شود. دليل شرط دوم هم اين بود که چون رضاخان به هيچ وجه اصول سياست را بلد نبود و سيدضيا هم با مخالفان زيادي مواجه بود، پس بايد تا ايجاد وضعيت مطلوب، قاجارها بر سر کار مي‌ماندند.
کودتا که انجام شد و سيدضيا مخالفان را به زندان انداخت و کابينه‌اش را تشکيل داد، بعد هم رضاخان را کرد سردار سپه و وزيرجنگ. کم کم انگليسي‌ها رضاخان را آموزش مي‌دادند و تربيتش مي‌کردند براي پادشاه شدن.
انگليسي‌ها در آن موقع گرچه سيدضيا را بسيار قبول داشتند ولي چون او تحصيلات داشت و سياست مي‌دانست، نمي‌خواستند او را به عنوان پادشاه انتخاب کنند، چون او به خاطر همين اهل علم و سياست بودنش ممکن بود در جاهايي در کار انگليسي‌ها «ان قلت» بياورد و يا نتواند خوب دستورهاي آن‌ها را عملي کند و اين براي آن‌ها خوشايند نبود. انگليسي‌ها دنبال دست نشانده‌اي بودند که بي چون و چرا هرآن‌چه که آن‌ها مي‌خواهند را اجرا کند.آدم بي‌سواد و بي‌اطلاعي باشد و در سرکوب مخالفان يک جاني تمام عيار؛ و اين مسأله يعني قتل و غارت از سيدضيا سيّاس به آن شکل برنمي‌آمد. پس به اين ترتيب دولت استعمارگر انگلستان تشخيص داد که بين اين دو، رضاخان است که بايد رضاشاه شود.
وشد آن‌چه که در تاريخ اتفاق افتاد...
--------
منابع:
1-«زمينه چيني‌هاي انگليس براي کودتاي 1299» نوشته‌ي اميل لوسوئور – ترجمه‌ي ولي الله شادان – انتشارات اساطير
2-«خاطرات سري آيرونسايد» - به انضمام متن کامل شاهراه فرماندهي – چاپ مؤسسه‌ي پژوهش و مطالعات فرهنگي با همکاري مؤسسه‌ي خدمات فرهنگي رسا
3-«سيد ضيا الدين طباطبايي سياست‌مدار دو چهره» نوشته‌ي خسرو معتضد – جلد 1و2 – نشر آويژه
4-«ملکه پهلوي» - خاطرات تاج الملوک – بنياد تاريخ شفاهي ايران – ناشر مؤسسه‌ي انتشارات به آفرين
[1] - صهيونيستها در نهايت با اين روش توانستند 678 کيلومترمربع زمين خريداري کنند، که نسبت به کل مساحت فلسطين که 27 هزار کيلومتر است، چيزي نزديک به 4 درصد کل مساحت اين سرزمين را خريداري کردند، ولي بعد از آن و با توجه به هشياري علماي فلسطين کنگره اي در شهر بيت المقدس توسط علماي فلسطيني تشکيل شد و در آن علما به اتفاق آراء فتوا دادند که از اين پس فروش زمين به هر غيرفلسطيني و غيرمسلمان حرام است و بعد از آن فتوا يعني از سال 1934.م برابر با 1313.ش هيچ زميني به صهيونيست ها فروخته نشد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس